www.iiiWe.com » دیگه به من نگو مهندس

 صفحه شخصی امیر یاشار فیلا   
 
نام و نام خانوادگی: امیر یاشار فیلا
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی نقشه برداری
شغل:  ویراستار، روزنامه‌نگار، کارشناس تولید محتوا و رسانه‌گر حوزه‌ی شهر، ساختمان، معماری و مهندسی
تاریخ عضویت:  1389/06/12
 روزنوشت ها    
 

 دیگه به من نگو مهندس بخش عمومی

22
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)


این‌جا یه جوب باریک بود؛ همین وسط. خودم ده بار با دوچرخه کله‌پا شدم توش ...






دیگه به من نگو مهندس

سخت نگیرم!؟ مگه می‌شه!؟ برق که نیست کلیدشو بزنی، خاموش بشه. از برق هم بد‌تره. خاموش نمی‌شه، ساکت هم نمی‌شه. چرا بشه؟ خب حق داره. حرف داره لابد. می‌گم مگه چه‌ش بود اون خونه‌ی نازنین هشتادساله؟ من، کتایون، حمید، حتا مادرم، همه این‌جا به دنیا اومدیم. توی همین خونه، همین‌جا بزرگ شدیم. توی همین کوچه‌ها بازی کردیم؛ حالا چرا خاموشش کنم؟ خاموشش کنم که حرف نزنه!؟ مگه حرفِ بد می‌زنه!؟

این‌جا یه جوب باریک بود؛ همین وسط. خودم ده بار با دوچرخه کله‌پا شدم توش. حالا کوش؟ این‌جا، همین‌جا یه درخت توت بود. زیر همین توت‌ها عاشق شدم. از اون پیچ ته کوچه که پیچید با آن روپوش سرمه‌ای و نون سنگکِ توی دستش، مزه‌ی توت‌ها عوض شد. راست می‌گم. حالا کوش؟ چی‌کارش کردین اون درختِ بیچاره رو؟ مگه چی‌کارتون داشت؟ نمی‌شد همون‌جا نگهش دارین؟ مگه فضا‌های شهری درخت توت نمی‌خواد؟

می‌گه: سخت نگیر
مهندس!

سخت نگیرم؟ این تویی که سخت گرفتی، برای این‌که ده‌تا لقمه‌ت بشه یازده‌‌تا، آتیش زدی به هر چیز قشنگی که ته دیگ‌مون مونده‌. نگفتم بهش، ولی کاش می‌گفتم که مهندس خودتی و جد و ‌آبادت، قوطی‌حلبی‌ساز. یه باغو می‌کنی چهل‌تا جعبه‌کفش، تحویل ملت می‌دی که وقتی دوتا شیکم زاییدن یا دو پرده گوشت اومد روی استخون‌شون، باید با پاشنه‌کش از خونه درشون بیاری. بعد به خودت می‌گی معمار!؟ چرا ساکتش کنم؟ مگه بی‌راه می‌گه این دل وامونده‌م؟ زبونم که هیچی نمی‌گه، بذار لااقل دلم حرفشو بزنه.

تو می‌دونی حوض یعنی‌چی؟ می‌دونی
هندونه‌ای که از توی حوض دربیاری و بشکنی، چه مزه‌ای داره؟ آخه پسری که خواهرشو نندازه توی حوض، پس‌فردا چطوری براش برادری کنه!؟

همه‌ی زندگی‌مونو کردیم توی اینترنت، رویا‌هامون هم که چسبیده پشت شیشه‌ی مانیتور، بس نیست؟ لا‌اقل خاطره‌هامونو بی‌خیال شین جون اموات‌تون! این چیز‌ا مهمن. تو توی این‌جور جایی بزرگ نشدی، قبول؛ ولی من که شدم! تو هم بلاخره یه‌جایی بزرگ شدی. این‌جا نه، یه‌جای دیگه. اونا رو هم با بیل‌مکانیکی بار خاور کردی رفت!؟ تو هم بلاخره یه‌همچین ‌جایی زنده شدی، بچگی کردی، سیبیل درآوردی

اون‌جا، اون بالا یه پنجره بود به پشت‌بوم، دید داشت به خونه‌شون. به قول گلشیری، «می‌رفتم توی کوچه، این‌طرف و آن‌طرف را می‌پاییدم و می‌پریدم لب دیوار را می‌گرفتم و به یک خیز می‌رفتم بالاش. سگ کی بود ترس؟ بیدار بود، می‌شنید. می‌گفت: فضلی تویی؟ می‌گفتم: مگر یکی دیگر هم هست؟»2

من مهندس نیستم. اون مدرک دانشگاهی رو هم می‌دم با مال خودت ببر زیر یکی از همین بچگی‌ها خاکش کن؛ ولی دیگه به من نگو «مهندس».
من شاعرم

دلم شیکست. گفتم می‌رم یه سری به خونه‌ی اجدادی می‌زنم، دلم شاد می‌شه. آخه مادربزرگ رفته، یادش که نرفته! اگر بخوام، یادم می‌آد. فقط باید بشینم کنار اون هره، زیر اون آلاچیق مو، یه علفی، چیزی بکنم توی دماغش تا بیدار بشه و دوتا نفرین حواله‌ی پدرم کنه تا جیگرم حال بیاد.
اون درخت مو کجاست؟ کوش؟ اون تراس، باغچه، باغ پشت خونه، زیر‌زمین و صندوق‌خونه، اتاق داغ روی پشت‌بوم با اون
پنجره‌ش، توالتِ ته حیاط با انباریِ کنارش


یه نفر بچگی‌هامو دزدیده‌،
اون وسط یه حفره‌ی گنده جاش گذاشته‌ ...


پی‌نوشت:

1ـ نوشته‌ی رامین ندافی، برگرفته از شماره‌ی بیست‌وسومِ ماهنامه‌ی «مونوریل»، نشریه‌ی ایرانی‌های مقیم مالزی.

2ـ از «انفجار بزرگ»، نوشته‌ی هوشنگ گلشیری.


 

 





 




 


 





پنجشنبه 17 آذر 1390 ساعت 13:26  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 18:47 پنجشنبه 17 آذر 1390
5
 امیر یاشار فیلا


دوستان و اعضای ارجمند شبکه‌ی متخصصان iiiwe،
با سلام و درود و احترام؛ و ضمن سپاسگزاری از زحماتِ بی‌وقفه‌ی مسئولان و دست‌اندرکارانِ این گردهماییِ مجازی، دو نکته را در پیوند با این نوشتار به آگاهی شما گرامیان می‌رسانم:

یک) گویا به‌علت پاره‌ای محدودیت‌های صفحات روزنوشت (همچون نبودن امکانِ ارجاع به ‌پی‌نوشت از راه درج شماره‌های کوچک و...) در تنظیمات و چگونگی درج پاراگراف‌های نوشتار بالا تغییرات ناخواسته‌ای پیش آمده، که ممکن است خواندنش را اندکی دشوار سازد. از همین رو، پیشنهاد می‌کنم این متن کوتاه را از روی فایل نوشتاری پیوست (My Childhood) مطالعه فرمایید.

دو) پس از خواندن این نوشتار محاوره‌ای، چنانچه آن را پسندیدید و با آن ارتباط حسی برقرار کردید، می‌توانید آن را با صدای خودتان روخوانی، اجرا و ضبط بفرمایید و فایل آواییِ آن را به نشانی پست الکترونیک اینجانب بفرستید؛ تا پس از بررسی و در صورت باکیفیت بودنِ کار، از شما برای همکاری در پروژه‌های چندرسانه‌ای (Multi Media) در دست اقدام، دعوت شود.

آرزومند تداوم توفیقات شما.
م افتخاری 14:38 شنبه 19 آذر 1390
1
 م افتخاری
جالب بود
سپاس
کورش نیکزاد 17:06 شنبه 19 آذر 1390
2
 کورش نیکزاد
با حس و حال بود
ای ول
خودت نوشتیش مهندس؟
نازنین بهشتی 12:17 یکشنبه 20 آذر 1390
2
 نازنین بهشتی
منو یاد "قصه های نن جون" انداخت که مسعود فروتن توی برنامه رادیو هفت اجرا میکنه
خیلی پرحس و تاثیرگذاره
مرسی
راستی آقای مهندس فیلا
میشه درباره اون پروژه های چند رسانه ای که گفتین، کمی توضیح بدین؟
جواد یاری 23:33 یکشنبه 20 آذر 1390
2
 جواد یاری
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم،که سرنوشت درختان باغمان تبر است!!!!!
امیر یاشار فیلا 15:55 دوشنبه 21 آذر 1390
0
 امیر یاشار فیلا

جناب آقای مهندس یاری ارجمند، سپاس که با نقل شعرگونه‌ای به‌جا و زیبا، حس این نوشتار را این‌گونه موجز بازگو کردید.

سرکار خانم مهندس بهشتی، از آن رو که من و همکارانم هم‌اینک پی‌گیر اخذ مجوزهای انحصاری برای چند ایده‌ی کاملاً اختصاصیِ رسانه‌ای هستیم، اگر اجازه بفرمایید، برای جلوگیری از تقلیدها و کپی‌کاری‌های سودجویانه و ناشیانه از ایده‌های یادشده، شرح جزئیات را به پس از گرفتن حق انحصاری بهره‌مندی موکول کنیم.

جناب آقای مهندس نیکزاد، دوست گرامی، گویا نوشتار را تا پایان نخوانده‌اید؛ چون در پی‌نوشت اشاره شده که نویسنده‌ی این نوشتار، آقای رامین ندافی هستند. من فقط بخش‌هایی از آن را که میان کتابی یا محاوره‌ای بودن سرگردان بود، با کم‌ترین مداخله ویرایش کردم.

با سپاس دیگربار از نظر لطف همه‌ی دوستان،
و وقتی که برای خواندن این نوشتار یا روخوانی و ضبط آن صرف کرده‌اند.
کورش نیکزاد 19:54 سه شنبه 29 آذر 1390
0
 کورش نیکزاد
راست گفتی مهندس
واقعیتش تا همون قسمت فضلی تویی؟ خونده بودم
حوصلم سر رفت اومدم کامنته رو گذاشتم
:))
ولی الان باقیشم خوندم
دمت گرم
کارت درسته
نیما محسون 22:36 شنبه 23 شهریور 1392
1
 نیما محسون
ممنون مهندس حان، آینده غریبی در انتظار ماست، چرا که معرفت طبیعی دوست داشتن مواهب طبیعی از جامعه ما رخت بر بسته و با دست خودمون تیشه بر ریشه مون می زنیم.
امیر یاشار فیلا 18:03 یکشنبه 24 شهریور 1392
0
 امیر یاشار فیلا

سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است
فرخنده آن امید که حرمان نمی‌شود

آز و هوا که راه به هر خانه کرد، سوخت
از بهر خانه‌ی تو نگهبان نمی‌شود

آن‌کس که هم‌نشین خرد شد، ز هر نسیم
چون پر کاه بی‌سروسامان نمی‌شود


(سروده‌ی زنده‌یاد پروین اعتصامی)



بابت توجه و درج دیدگاه‌های ارزشمندتان از شما سپاسگزارم آقای مهندس محسون گران‌مایه.
نیما محسون 23:45 یکشنبه 24 شهریور 1392
0
 نیما محسون
آقای مهندس فیلای عزیز و گرانقدر، از شعری که تقدیم نمودید بسی خرسند شدم. خدا را سپاسگزار و شاکرم که در این جهان فانی دوستان فهیم و کیمیائی دارم.حقیقتا از هر آنچه از طبیعت، که انسان جزئی از اوست گفته میشود برایم گوارا و دلچسب بوده و هر چه زندگی انسانها تصنعی و ماشینی شده و افراد جامعه و خانواده ها با ماشین دمخور شده و از گفتگو با همدیگر گریزان شده اند بی نهایت غمگین و گرفته ام. از یک طرف حرص و طمع آدمها عرصه را بر همه تنگ کرده و از طرف دیگر روح مودت و دوستی مفهوم خود را روز بروز از دست میدهد.چرا نمیتوانیم تعادلی بین ایندو ایجاد کنیم.با اوضاع و شرائط عصر حاضر، آینده جوانهای امروزی مبهم و غیر قابل پیش بینی شده و بشدت نگران کننده، زیرا که نه در عشقشون یگانگی است و نه در عملشون و بشدت علاقمند تصویر و ویدئو و مفاهیم فضائی شده اند.از اینکه بخشی از نگرانیهایم را بشما منتقل کرده و آزرده خاطر شدید پوزش میطلبم.سلامت و شاداب باشید.ارادتمندم